پـــ نــه پـــ (سری ۱۸)

-دوستم آبله مرغون گرفته رفتم عیادتش میگم وای آبله مرغون گرفتی؟ میگه پـــ نــه پــــ امشب هالووین می خوام مردمو بترسونم !! 


- به دوستم میگم این اس ام اس چرتو پرتارو واسه من نفرست میگه بدت میاد؟
پـــ نــه پــــــ نگران قبض تلفنتم!!

- با هزار بدبختی و جون کندنی بود رفتم زیر ماشین بعد میگم استارت بزن. میگه استارت ماشینو؟
پ ن پ استارت یک عشق پاک و آسمانی!!

- استاد با 9.75 منو انداخته. بهش گفتم ماشینم بیمه داره تو خیابون میری مواظب خودت باش.
میگه تهدیدم میکنی؟ میگم پ نه پ گفتم دلت برام شور نزنه!!

- رفتم تو حموم دارم برای خودم آواز میخونم ... بابام اومده میگه: داری آواز میخونی؟؟؟ ...
میگم پـــ نــه پــــــ خودمو لخت دیدم هیجان زده شدم, دارم خودمو تخلیه روانی میکنم!!

- رفتیم فرحزاد خواستیم سفارش بدیم گارسون رو صدا کردیم ...میگه سفارش داشتین؟
پـــ نــه پــــــ دلم برات تنگ شده بود صدات کردم!!!

- رفتم رو تخت دراز کشیدم بیاد آمپول رو بزنه .... میگه شل کردی دیگه؟؟!
پـــ نــه پــــــ ، سفت کردم بیای تست مقاومت مصالح کنی!

- به دوستم میگم 20 تومن به کارتم بفرست که تو راه گیر کردم. میگه :الآن؟
پ نه پ هر وقت داشتی بده!!

- سر جلسه امتحان به کناریم میگم داداش برسونیا... میگه تقلب؟
گفتم پــــــ نــه پــــــ مواد که یه وقت خمار نشم!

- از راننده اتوبوس میپرسم چقدر شد؟ میگه 225 بهش 300 تومن دادم, میگه یه نفری؟
گفتم پــــــ نه پ یک ممیز سی و سه صدم نفرم!

- تو رستوران، پیشخدمتو صدا کردم میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده! میگه مرده؟
میگم پــــــ نه پــــ هنوز زندست، داره غرق میشه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی!!!

- به خواهرم میگم جنیفر لوپز شبکه 5 نشون داد میگه تو فیلم؟
میگم پـــ نــه پـــــ حسینی بای باهاش مصاحبه کرده بود داشت نشون میداد!!!!!!

- یارو تو مهمونی منو دیده میگه فلانی خودتی؟
میگم پ نه پ خودم مریضم الان خونه موندم ولی خیلی سلام رسوندم!

- عید قربان رفتیم گوسفند بگیریم طرف میگه واسه قربونی میخوای؟
پـــ نــه پــــ اومدیم به فرزندی قبولش کنیم!

- رفتم فست فود یارو میگه امری داشتید؟
پـــ نــه پــــــ اومدم یه دقیقه خودتو ببینم تو هم که همش تو آشپزخونه ای!

- دراز کشیده بودم لب استخر، دوستم میگه آفتاب می گیری؟
پ نه پ با خورشید مسابقه گذاشتیم، هر کی دیرتر بخنده برندس !!!!

- داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده، خوردم زمین میگه کمک می خوای؟
میگم پــ نه پـــ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می کنم بریییید برییییییید!!

- برق نداشتیم! بیکار نشسته بودیم تو مغازه... یارو اومده میگه برق ندارین؟!
پـــ نــه پـــــ به یاد ادیسون چراغا رو خاموش کردیم نشستیم تو گرما!

- با گیتارم رفتم کوه، طرف میگه میخوای بزنی؟؟
میگم پ نه پ آوردم مسابقه پرتاب گیتار از بلندی شرکت کنم

- دیشب اس دادم به دوستم که بیداری؟ ج داده آره عزیزم تو بیداری؟
میگم پــ نه پــ خواب بودم به زور یه چشم وا کردم به تو اس بدم!!

- دوستم اومده تو خونه می گه درو ببندم؟
پـــ نــه پــــــ لا درو باز بذار یه وقت سوسکا پشت در نمونن!

جمله

یه قانون مهم هست که میگه . . . همیشه اونی که تو خیالمونه، بی خیالمونه!

.

.

.

با تو قدم زدن را آنقدر دوست دارم

که به جای خانه برای عشقمان جاده خواهم ساخت

.

.

.

چیزی نگو...

صدای نفس هایت را بیشتر از دروغ هایت دوست دارم!!!

.

.

.

سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست

گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست

من دراین دنیا به جز سایه ندارم همدمی

این رفیق نیمه راه هم گاه هست و گاه نیست...

.

.

.

آدم مرد باشه و از تو آشغالها نون در بیاره صد شرف داره که آشغال باشه

و از زندگی مردم نون در بیاره

.

.

.

قدیما به کسی که به پات می نشست میگفتن "وفادار"

الان میگن "سیریش

.

.

.

ضعفها تون رو به کسی نگین ،

خودتون یادتون میره اما بقیه خوب یادشون میمونه

بعد همونو میزنه تو سر خودتون


داستان (شغل پسر جوان و مرد چوپان )

چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جادههای خاکی پیدا میشود. رانندهی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس شیک، کفشهای کوجی، عینک ری بن و کراوات بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آنها را به من خواهی داد؟

 

چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمهاش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.

 

جوان، ماشین خود را در گوشهای پارک کرد و کامپیوتر نوت بوک خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی ناسا روی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهوارهای ( جی پی اس) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با ۶۰ صفحه ی کاربرگ اکسل را به وجود آورد و فرمول پیچیدهی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.

 

بالاخره ۱۵۰ صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آنها را به چوپان میداد، گفت: شما در اینجا دقیقا ۱۵۸۶ گوسفند داری.

 

چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، میتوانی یکی از گوسفندها را ببری.

 

آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد

 

مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!

 

چوپان گفت: تو یک مشاور هستی.

 

مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟

 

چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل میدانستم، مزد خواستی. مضافا، اینکه هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمیدانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی


پـــ نــه پـــ (سری ۱۷)


-رفته بودم سلمانی طرف گفت اومدین موهاتون کوتاه کنین؟
گفتم پـــ نــه پـــــ اومدم موهای سینه ام فر بزنی!!

-به دوستم اسمس دادم شماره خونتون رو بده کارت دارم. میگه میخوای زنگ بزنی خونمون؟
میگم پـــ نــه پــــــ می خوام تعداد ارقامشو بشمورم !!!

-به مامانم میگم سوییچ کجاست؟؟ میگه سوییچ چی؟ ماشین؟؟
پ نه پ!! سوییچ بویینگ 747! میخوام باهاش پرواز کنم!!

-رفتم پمپ بنزین میگم آقا سوپر هم دارین؟ میگه بنزین؟
پ نه پ فیلم!!

-خون دماغ شدم، رفیقم میگه آخی خون دماغ شدی؟
پ ن پ اونقدر درس خوندم مخم پریود شده!!!!

-طرف اومده برای مصاحبه بهش میگم تاریخ تولدت کیه میگه برا تکمیل فرم پرسنلی میخوای؟
پـــــ نه پـــــ دارم اطلاعات جمع میکنم زندگینامتو تو ویکیپدیا بنویسم!!

-از بیرون میام خونه لباسم بوی سیگار میده! مادرم میگه سیگار کشیدی؟
پـــ نه پــــ رفته بودم پیش معتادا بهم درس زندگی یاد بدن!!

-رفتم برای مهاجرت پرونده تشکیل بدم، میگه: مهاجری؟
پـــ نــه پــــــ انصارم از قبیله بنی قریظه!!

-پارسال تو شلوغی ها لباس سبزم پوشیدم برم بیرون مادرم میگه میری تظاهرات؟
پ ن پ یه دوست دختر سید دارم برای اون تریپ سبز زدم!!

-داشتم واسه دوستم تعریف می کردم هفته دیگه دارم میرم قشم. میگه هوایی یا زمینی؟ گفتم هوایی. پرسید با هواپیما دیگه؟
پـــ نــه پــــــ دیروز رفتم دم در خونه هری پاتر جاروش رو قرض گرفتم با جاروش میخوام برم!

-به دختره میگم دل دماغ ندارم. با عشوه میگه: ناراحتی؟! 
میگم: پ نه پ دماغمو کادو ولنتاین دادم به جی افم که پیوند بزنه... دلم هم با موبایلم افتاد تو توالت عمومی دیگه رغبت نکردم برش دارم!!!

-یارو بجای توپ پای منو شـوت کرده 2تا لنگام رفته هوا، رفیقم میگه زدت؟؟
میگم پـــ نــه پــــ حرکت ماتریکسی رفتم حواسشون پرت شه شما از پشت حمله کنین !!!

-زنگ زدم پیتزا فروشی میگم: 568 هستم یه پیتزا میخواستم. میگه: اشتراک 568؟؟؟ 
میگم پـــ نــه پــــــ این که گفتم رمز شب بود!!

-به دوستم گفتم میخوام برم قله دماوند، میگه میخوای بری کوهنوردی؟
پـــ نــه پــــ میرم آبمعدنی اورجینال بیارم واست!

به یارو میگم حاجی، بزن تو دنده من هول میدم روشن شه. میگه بزنم 2؟
پ نه پ بزن 3 فوتبال داره!!

-تو بیمارستان بغل تخت بابا بزرگم رو صندلی خوابم برده پرستاره اومده میگه: اقا اقا شما همراهشی؟
میگم پ نه پ عزرائیلم اومدم جونش بگیرم خسته بودم یه لحظه چشمام رفت رو هم خوابم برد مرسی بیدارم کردی!!

-یارو زنگ زده خونه ما میگه اداره ثبت احوال؟ میگم نخیر. میگه ااااا اشتباه گرفتم؟
پـــ نــه پــــــ شما درست گرفتی من اشتباه ورداشتم !

-داشتیم راه می رفتیم با صورت زمین خوردم. میگه زمین خوردی؟
پ ن پ دلم یهو واسه کره زمین تنگ شد گفتم یه گاز از لپش بگیرم!!

اوضاع فرق کرد


مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می افتد در آب می‌اندازد.

- صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می خواهد بدانم چه می کنی؟

- این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد.

- دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد.
تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه همین یک ساحل نیست.
نمی بینی کار تو هیچ فرقی در اوضاع ایجاد نمی کند؟

مرد بومی لبخندی زد و خم شد و دوباره صدفی برداشت و به داخل دریا انداخت و گفت:
"برای این یکی اوضاع فرق کرد."