داستان حاکم

حاکمی به مردمش گفت: صادقانه مشکلات را بگویید

 

حسن نزد حاکم رفت و گفت: گندم و شیر که گفتی چه شد؟ مسکن چه شد؟ کار چه شد؟

 

حاکم گفت: ممنونم که من را آگاه کردی، همه چیز درست می شود.

 

یکسال گذشت ....ا

 

حاکم گفت: صادقانه مشکلتان را بگویید.

 

کسی چیزی نگفت، کسی نگفت گندم و شیر چه شد، کار و مسکن چه شد.

 

تنها از میان جمع یک نفر آهسته گفت: حسن چه شد؟

 

بزن به افتخار حسن هایی که هیچکس نفهمید چه شدند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد