جووووووووووک

آقا محکم بشینید.کمربندهاتون رو ببندید.سرجاتون محکم بشینید.تکون نخورید.مملکت ترمز بریده داریم می ریم ته دره!!!

.

.

.

یه موقعی توی مراسم عقد سکه هدیه میدادن، بعد شد نیم سکه، بعد ربع سکه، بعد این سکههای یک گرمی و نیم گرمی «پارسیان» و این چیزا اومد ...

عنقریب روزی فرا میرسه که به عروس و داماد فقط بتونیم بگیم «آفرین»

.

.

.

الان تازه می فهمیم اصحاب کهف چه حالی داشتن وقتی بیدار شدن دیدن پولشون دیگه ارزش نداره!!!! فقط فرقش اینه که اونا سیصد سال خوابشون برد ولی ما هر روز صبح این حس بهمون دست میده!!

.

.

.

خیلی مودب با افغانی های سر کوچه برخورد کنید!
اینجور که بوش میاد
چند وقت دیگه جاها عوض میشه !!!!

.

.

.

با این قیمت ارز، الان یه معتادِ کارتن خوابِ کراکی که تو جوبهای نیویورک میخوابه؛ میتونه با تهمونده جیبش تو هتل داریوش کیش زندگی کنه!

.

.

.

نصف زندگی مون رو تو ترافیک به سر بردیم، اون یکی نصفشم در تلاش برای کانکت شدن به اینترنت....

.

.

.

 

 

هر وقت از اوضاع فعلی مملکت احساس ترس و نگرانی کردید

* * *

خیلی زود برید تلویزیون و روشن کنید و بگیرید شبکه خبـــــــــر،

اصن یه آرامشی بهتون دس میده که نگــــــــــو.

حتی ممکنه با آشنا هاتون تو خارج از کشورم تماس بگیرید و بگید پاشن بیان ایران چون همه دنیــــــا به هم ریخته جز ایـــــــران!!!!

کتک خوردم

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه …

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

 

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه چه قدرتمند بود

انتخاب عروس

پسری عاشق دختری شد ومیخواست باهاش ازدواج کنه

روزی دختر رو به همراه دوتا از دوستاش دعوت کرد و به مادرش گفت که میخوام حدس بزنی که عشق من کدوم یکیه

بعد از رفتن اونا از مادرش پرسید: تونستی دختر مورد علاقه منو از بین این سه تا تشخیص بدی

...مادرش گفت: آره و مشخصات دختر رو گفت

پسر با تعجب پرسید: از کجا فهمیدی که این دختر مورد علاقه منه؟

مادر جواب داد: خدا وکیلی نمیدانم چرا ازش بدم اومد!!!!!!!


جووووک

سر خط خبرها :

اعلام آمادگی آیتالله مکارم شیرازی و سایر مراجع،

برای دریافت خمس و زکات به دلار..

.

.

.

زن و شوهری داشتن با هم دعوا می کردند، شوهر می گه: من فقط به خاطر این که بابات پولدار بود باهات ازدواج کردم. زنه می گه: باز تو یه دلیلی داشتی، من بدبخت چی؟

.

.

.

خانمه ۲۰۶ رو زده به تیر برق ، ماشین نصف شده ! به افسر میگه یعنی اشتباه از من بوده ؟ افسر : پـَـــ نــه پـَـــ علت حادثه خواب آلودگیه تیر چراغ بوده !

.

.

.

یه بابایی صبح از خواب بیدار می شه میره نون سنگک بگیره

 

می بینه شده ۶۰۰ تومن !

 

می گه :اوه اوه! از اصحاب کهف هم بیشتر خوابیدم

.

.

.

خــــــــــــــــــــــــوب ماجرای اصغر فرهادی هم به خوبی و خوشی تموم شد

* * *

چه خبر از اختلاس؟

 

(ستاد کش دهی اختلاس واحد جنوب)

 

.

.

.

خانه ی سینما رو تعطیل کردین، جدایی نادر از سیمین افتخار آفرید ..

خوب بزنید این فدراسیون فوتبال رو هم تعطیل کنین، شاید قهرمان جام جهانی شدیم !.

.

.

.

اگه ورزشی به نام "سگ دو" وجود داشت ما ایرانیا حتما توش می تونستیم یه خودی نشون بدیم...

.

.

.

داشتم فکر میکردم ... ما وزارت امور خارجه واسه چی میخوایم ؟! ! ما که فقط با خودمون در ارتباطیم !

.

.

.

اندر حکایت اختلاس بزرگ:

شهرام جزایری: «منو از اینجا بیارین بیرووووون... اینا دارن منو مسخره میکنن... به من میگن آفتابه دزد!!!»


معنای عشق

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قد بلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. د

دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟

مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.

پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟

پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟

کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود:

 

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد

اعتراف

کشیش یک کلیسا بعد از یه مدت میبینه کسانی که میان پیشش برای اعتراف به گناهانشون،... معمولا خجالت میکشن و براشون سخته که به خیانتی که به همسرشون کردن اعتراف کنند،برای همین یه یکشنبه اعلام میکنه که از این به بعد هر کیمیخواد بیاد به خیانت به همسر اعتراف کنهبرای اینکه راحت تر باشه، به جای اینکه بگه خیانت کردم بگه زمین خوردم. 

ازاین موضوع سالها میگذره و کشیش پیر میشه و میمیره، کشیش بعدی که میاد بعد از یه مدت میره

سراغ شهر دار و بهش میگه: من فکر کنم شما باید یه فکری به حال تعمیر خیابونهای محل بکنین، من از

هر ۱۰۰تا اعترافی که میگیرم ۹۰ تاشون همین اطراف یه جایی خوردن زمین.

شهردار هم که دوزاریش میفته که قضیه چیبوده و هیچ کس جریان رو بهش نگفته از خنده روده بر

میشه. کشیشه هم یک کم نگاهش میکنه وبعد میگه، هه هه هه حالا هیبخند ولیهمین زن خودت

هفتهای نیست که دست کم ۳ بار زمین نخوره

جوک

غضنفر به دوست دخترش میگه:میدونی

فرق تو با بز چیه؟

دوست دخترش قهر میکنه میزاره میره

غضنفر داد میزنه بیا بابا فرقی ندارین!.

.

.

.

تا وقتی مجردی هرکی بهت میرسه میگه تو که همه چی داری چرا ازدواج نمیکنی؟

 

وقتی ازدواج کردی هرکی بهت میرسه میپرسه تو که همه چی داشتی واسه چی ازدواج کردی!؟

.

.

.

یه بنده خدایی صبح میره خونه ی دوستش، بعد از یه ساعت میاد که بره دوستش میگه ناهار بمون، ناهار میمونه، بعد ناهار میاد بره دوستش میگه: حالا بیا یه دست تخته بزنیم، بازی تموم میشه میاد بره دوستش میگه: بدون شام که نمیشه. شام میخوره میاد بره دوستش میگه دیر وقته! بخواب فردا برو، میخوابه. صبح میاد بره دوستش میگه: با شیکم خالی؟ بمون بعد صبحونه برو، یارو میگه: نه دیگه. خانم بچه ها تو ماشین منتظرند

.

.

.

از یکی پرسیدن از کدوم عبادت لذت میبری؟

میگه: نماز میت!

پرسیدن چرا؟

گفت: وضو که نمخه، رکوع و سجده هم که ندره، صفشم که خرتوخره! کفشاتم در

نمیری... آخرشم نهار مدن!!!

.

.

.

غضنفر داشت بچش رو میزد بهش میگن چرا میزنیش؟

میگه فردا کارنامشو میگیره منم فردا نیستم شهرستانم

.

.

.

کاربرد مردن در فرهنگ ما:

برو بمیر : برو گمشو !

بمیرم برایت : خیلی دلم برایت می سوزد !

می میرم برایت : عاشقتم !

می مردی ؟ : چرا کار را انجام ندادی ؟

مردی ؟ : چرا جواب نمی دهی ؟

نمردیم و … : بالاخره اتفاق افتاد !

مردیم تا … : صبرمان تمام شد !

مرده : بی حال !

مردنی : نحیف و لاغر !

مردم : خسته شدم!

مردی؟ : چرا جواب نمیدی

من بمیرم ؟ : راست می گویی]

.

.

.

گر دنیا فتاد با تو سر جنگ ، اگر از غصه ها گشته دلت تنگ ، نفس حبس و شکم پر باد گردان ، بزن گ..وز و دلت را شاد گردان ..